گنجشکی به خدا گفت؟
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...
خدا درجواب گفت:
ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم
و
تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
و به راستی باید بیاموزیم که در برابر خواست و اراده خدای متعال هر لحظه تسلیم باشم
خداوندا
همان گونه که چشم هایمان را ........
از خواب بیدار کردی .......
قلب های ما را از غفلت بیدار کن .......
و همان گونه که جهان را .......
به نور صبح منور میگردانی ........
زندگی مان را به نور هدایتت منور بگردان .......
( خداوندا )
بنویس برای ما پاک شدن گناهانمان ......
و پوشش عیوب و نرمی قلوب و بر طرف شدن غم هایمان ......
و آسان شدن کارها یمان ....
( خداوندا )
روزمان را ......
خیر و بخشش و مغفرت و توفیق و استواری و استقامت در کارها قرار بده .......
( آمین )
در روز ازل از رخ زیبای تو نوری بگرفتم
ایجاد شدم هست شدم جان بگرفتم
در روز ازل جز رخ تو هیچ ندیدم
عاشق شدم غیر رخت هیچ ندیدم
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است
خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر
دوستانى دارم آیینه تمام نماى عشق
رسمشان معرفت
کردارشان جلاى روح
و یادشان صفاى دل آرام من است
پس آنگاه که دست نیاز به سوى تو میاورند
پر کن از آنچه که در مرام خدایى توست ...
بارالها...!
در پیشگاه تو ایستاده ام و دستهایم را به سوی تو بلند کرده ام...
آگاهم که در بندگیت کوتاهی نموده و در فرمانبریت سستی کرده ام...
اگر راه حیا را می پیمودم ، از خواستن و دعا کردن میترسیدم...
ولی پروردگارم...
آنگاه که شنیدم گناهکاران را به درگاهت فرا میخوانی و آنان ا به بخشش نیکو و ثواب وعده میدهی.
...برای پیروی ندایت آمدم...
و به مهربانی های مهربانترین مهربانان پناه آوردم
پس مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار، و مرا از خاصان و دوستانت قرار بده...
وای بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرا نگیرد...
اگر مرا از درگاهت برانی پس به درگاه چی کسی بروم؟!!
خدایا بیشتر از هر کس دیگه ای میدونم که چقدر دوستم داری... و چقدر همیشه همیشه هوامو داشتی و به همه خواسته هام رسوندی... اما تو هم بیشتر از هر کس دیگه ای میدونی که من انسان صبوری نبوده و نیستم پس خودت هوامو داشته باش... هر چند همیشه میدونم که آخر آخرش منو با بهترین سورپرایز میکنی... پس هر طور که صلاح میدونی... یا صبرمو زیاد کن و یا دعامو زود مستجاب کن.. ای مستجاب دعوات...
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این
خانه مرا نیست پناهی