گنجشکی به خدا گفت؟
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...
خدا درجواب گفت:
ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم
و
تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
و به راستی باید بیاموزیم که در برابر خواست و اراده خدای متعال هر لحظه تسلیم باشم