در کنکاش خویشتن، حقیقت را کشف کردم،
در کنکاش حقیقت، عشق را!
در کنکاش عشق، خدا را یافتم،
و در خدا، همه چیز را!
در کنکاش خویشتن، حقیقت را کشف کردم،
در کنکاش حقیقت، عشق را!
در کنکاش عشق، خدا را یافتم،
و در خدا، همه چیز را!
خورشید از لابلای درختان سرو رخ می نماید
وچه زیباست این لحظه ی خوش زندگی و قدم نهادن در جاده زندگی درمسیر یاد خدا
#نگاشت_های#محمد_مافی_بالانی#متن_ادبی#موضوع_یاد_خدا
خدایا...
وقتی تو از جنس بی نهایتی،
پس من چگونه محدود شوم در خود و دنیای خود؟!
من با تو معنا میابم و تو امید میبخشی به ناامیدی های این روزهایم
و من چنان در این دریای بیکرانِ رحمتت غرق میشوم که تمامِ ناممکن ها برایم ممکن میشوند
و تمام قفلــها کلیــد
و تمام آشوبــها،آرامش.
خدایا ...
دنیای محدودم را با حضور خودت وسعــت ببخش
تا بدانم وقتی پا به پای تو قدم بردارم
به آرامشی خواهم رسید که دیگر بی قراریها سهمِ روزهایــم نمیشود
و من می مانم و خدایــی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکند
خدای مهربانم ...
تو نهایتی
تو مهربانـــترینی
با تو من نفس کشیدنم همراه با عطر حضور ناب توست
و من چقدر خوشبختم که در آغوش امن رحمت تو هستم ای بیکران مهربان...
خدای من
تو را سپاس برای حضورت
تو را سپاس برای همه ی موهبت هایت
من بی صبرانه در انتظار معجزه ی زندگی ام هستم
معجزه ی آرامش عشق و خوشبختی...
که ایمان دارم و یقینی عمیق از صمیم قلبم، که خیلی زود، تو ای خدای مهربانم معجزه ی زندگی ام را به من هدیه می دهی...
خدای من
می دانی... ؟
خیلی دوستت دارم ...
در هر لحظه و همیشه با من باش