بارالها...!


در پیشگاه تو ایستاده ام و دستهایم را به سوی تو بلند کرده ام...


آگاهم که در بندگیت کوتاهی نموده و در فرمانبریت سستی کرده ام...


اگر راه حیا را می پیمودم ، از خواستن و دعا کردن میترسیدم...


ولی پروردگارم...


آنگاه که شنیدم گناهکاران را به درگاهت فرا میخوانی و آنان ا به بخشش نیکو و ثواب وعده میدهی.


...برای پیروی ندایت آمدم...


و به مهربانی های مهربانترین مهربانان پناه آوردم


پس مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار، و مرا از خاصان و دوستانت قرار بده...


وای بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرا نگیرد...


اگر مرا از درگاهت برانی پس به درگاه چی کسی بروم؟!!


 


خدایا بیشتر از هر کس دیگه ای میدونم که چقدر دوستم داری... و چقدر همیشه همیشه هوامو داشتی و به همه خواسته هام رسوندی... اما تو هم بیشتر از هر کس دیگه ای میدونی که من انسان صبوری نبوده و نیستم پس خودت هوامو داشته باش... هر چند همیشه میدونم که آخر آخرش منو با بهترین سورپرایز میکنی... پس هر طور که صلاح میدونی... یا صبرمو زیاد کن و یا دعامو زود مستجاب کن.. ای مستجاب دعوات...

 


 


بارالها…

از کوی تو بیرون نشود

پای خیالم 

نکند فرق به حالم ....

چه برانی،

چه بخوانی…

چه به اوجم برسانی 

چه به خاکم بکشانی…

نه من آنم که برنجم

نه تو آنی که برانی..

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد…

نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این

خانه مرا نیست پناهی