در روز ازل از رخ زیبای تو نوری بگرفتم
ایجاد شدم هست شدم جان بگرفتم
در روز ازل جز رخ تو هیچ ندیدم
عاشق شدم غیر رخت هیچ ندیدم
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟
کمک کن ؛برای براورده شدن آرزوی دیگرا ن
درکار دیگران تجسس نکن
قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید...باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد...اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد...بنجامین فرانکلین میگوید
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود...این هست حکایت دنیا
کاسه ی چوبی
پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه ی چهارساله خود زندگی کند.دستان پیر مرد می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
یادمان باشه که :
"از هردست بدیم ازهمون دست می گیریم ..."
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی
ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی
اون روز چه لباسی می پوشی؟
چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟
با چه ماشینی گردش می کنی؟
کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟
شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه.
وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه.
برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه .
دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره...
خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه.
طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه..
همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی.
اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه.
شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند.....
ما با احساس زنده هستیم نه با اموال.
قدر همدیگه رو بدونیم ...د
الهی قمشه ای " َ
هنگامی که در زندگیت برای شادی و خوشبختی دیگران تلاش میکنی ،حتما خداوند کسی را نیز قرار خواهد داد که برای شادی و خوشبختی تو ،تلاش کند
...این قانون خداوند است...
"هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَان"
آیا جزای نیکی جز نیکی است...؟
"الرحمن"
با ملایمت = سخن بگوئید،
عــمــیـــق = نفس بکشید،
شــــــیــک = لباس بپوشید،
صـبـورانه = کار کنید.
نـجـیـبـانه = رفتار کنید،
هــمـــواره = پس انداز کنید،
عــاقــلانـه = بخورید،
کــــافـــى = بخوابید،
بى باکانه = عمل کنید،
خـلاقـانـه = بیندیشید،
صـادقانه = کسب کنید،
هوشمندانه = خرج کنید،
خوشبختی یک «سفر»است,نه یک «مقصد.»
هیچ زمانی بهتراز«همین لحظه »برای شادبودن وجودندارد.
زندگی کنیدواز«حال» لذت ببرید.
* ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒت*